کلمه زشت "خیانت"

ای کسانی که خیانت می کنید
لااقل محبوبتان را به کسی بفروشید
که یک سَر گردن از نفر قبلی سَر باشد
و محبوب سابقتان حداقل فقط دلش برای خودش بسوزد
نه اینکه به خاطر حُسن انتخاب شما دلش به حال شما هم بسوزد
.........و بهانه ای برای دلداری خودش نیابد

و مدام از خویشتن بپرسد من را به چیه این نَسناس فروخت؟


پ.ن: کاش یاد بگیریم به تنهایی همدیگر تجاوز نکنیم

چکامه زیبای "زندگی" گرد آورده ازعصیان فروغ فرخزاد



آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم

همه ذرات جسم خاکی من
از تو، ای شعر گرم، در سوزند
آسمانهای صاف را مانند
که لبالب ز بادهء روزند

با هزاران جوانه می خواند
بوتهء نسترن سرود ترا
هر نسیمی که می وزد در باغ
می رساند به او درود ترا

من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهای رویایی
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم، پر شدم، ز زیبائی

پر شدم از ترانه های سیاه
پر شدم از ترانه های سپید
از هزاران شراره های نیاز
از هزاران جرقه های امید

حیف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب ترا
ز تو ماندم، ترا هدر کردم

غافل از آن که تو بجائی و من
همچو آبی روان که در گذرم
گمشده در غبار شوم زوال
ره تاریک مرگ می سپرم

آه، ای زندگی من آینه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ من بنگرد در من
روی آئینه ام سیاه شود

عاشقم، عاشق ستارهء صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام تست بر آن

می مکم با وجود تشنهء خویش
خون سوزان لحظه های ترا
آنچنان از تو کام می گیرم
تا بخشم آورم خدای ترا!

بهار 1337 - تهران

بغض جاده

اتوبان‌ها چه می‌فهمند
از اندوه زنی تنها
در حجم سپید یک ماشین
که فشار انگشت‌های پای راست‌اش بر پدال
بستگی به شدت فشار بغض در گلویش دارد
...
اتوبان‌ها چه می‌دانند
از خاطرات دو طرفه‌ی یک خیابان بلند
با چنارها
و سپیدارهای غمگین‌اش
که درست کمی پس از عزیمت تو
یکطرفه‌اش کردند...

اتوبان‌ها که نمی‌دانند
لخته‌های یاد تو
ماه‌هاست
نومیدانه
در دهلیزهای قلب یک زن
به زندگانی بی‌مفهوم خود ادامه می‌دهند. .

چکامه زیبای "سپیده عشق"گرد آورده ازدیوار فروغ فرخزاد


خسته و زخمی دست آدمکهای بدم... !!!

  

شیشه ای می شکند ...
یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟
مادری می گوید...شاید این رفع بلاست
یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی
مثل یک کودک شیطان آمد، شیشه ی پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرورشکست،
عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را بر می داشت...
مرحمی بر دل تنگم می شد...
امشب اما دیدم... هیچ کس هیچ نگفت،
قصه ام را نشنید... از خودم می پرسم
آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟
دلم سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا؟...  

 

پ.ن: گرد یک دریاچه سپیده دم را انتظار می کشند هم شکارچی و هم مرغابی!

دل نیست کبوتر ...که چو برخاست... نشیند

 

 

 

ما چون ز دری پای کشیدیم ...کشیدیم

امید ز هر کس که بریدیم... بریدیم

دل نیست کبوتر ...که چو برخاست... نشیند

از گوشه بامی که پریدیم ... پریدیم

رم دادن صید خود ...از اغاز غلط بود

حالا که رما ندی و رمیدیم ...رمیدیم

کوی تو که باغ ارم و روضه خلد است

انگار که دیدیم ندیدیم ... ندیدیم

صد باغ بهار است و صلای گل وگلشن

گر میوه یک باغ نچیدیم ... نچیدیم

سر تا به قدم... تیغ دعاییم و تو غافل

هان واقف دم باش رسیدیم ...رسیدیم

وحشی سبب دوری و این قسم سخنها

ان نیست که ما هم نشنیدیم ...شنیدیم

 

وحشی بافقی