زندگی من، وقتی که دختر کوچولو بودم، در انتظار بیهوده ی خود زندگی گذشت. گمان می کردم که یک روز یک دفعه زندگی شروع خواهد شد، و خودش را در دسترس من قرار خواهد داد، مثل بالا رفتن پرده ای، یا شروع شدن چشم اندازی...!!
هیچ خبری از زندگی نمی شد! خیلی چیزها اتفاق می افتاد، اما زندگی نمی آمد.
باید قبول کرد که من هنوز هم همان دختر کوچولو هستم. چون همچنان در انتظار آمدن زندگی هستم ...!!
میشل لبر - کاناپهی قرمز
تعهد داشتن،
عمیقترین حسِ دنیاست!
اینکه به کسی تعلق داشته باشی
اینکه بدونی،
سهم کسی هستی وُ عاشقانه دوستت داره
... اینکه بدونی
همه وجودِ عشقت، حتی نگاهش فقط و فقط مالِ خودت هست نه هیچکسِ دیگر...!!
همینکه احساس کنی توی دنیای به این بزرگی،
یک نفر هست که خیلی دوستت داره و دلش برایت تنگ می شود،
مهم نیست این تعهد امضاء بشود توی یک تکه کاغذ بیارزش یا نشود،
که این کاغذ پارهها این روزها زیاد امضاء شدند و پایدار نماندند!
عشق اگر عشق باشد،
اصلِش جای دیگهای سند خورده،
توی دلِ من و تو
درست جایی که
ضربان میگیرد از احساسِ وجودش
جایی وسط قلبِ من و تو...!!