خیال خام پلنگ من

 

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود

گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود

اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکــار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیـدن بود

چه سرنوشـت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود

حسین منزوی   

دروغ یک زن

 
زیبایی ات بی دلیل نیست.
تاوان گناه من است.
که نه دروغ می گفتم.
نه جرات پنهان کردن ضربان دلم را داشتم.
وقتی می خندیدی ،
و من از زمان عبور می کردم ،
...
تا این خنده را جاودانه کنم.

دردمی کشم.
بغض می کنم.
اما دروغ نمی گویم.
نمی گویم: مهم نیست.
نمی گویم :برای فردا؟...دیر گفتی...نمی رسم
نمی گویم: دوشنبه؟... نمی توانم... یک قرار کاری دارم.
همه دنیا را به هم می ریزم
تا ترا ببینم.
در هر لحظه ای که اراده کنی.
اما فقط تا زمانی که زیبایی ات ؛
بر دلم داغ بزند.
بیش از این عاشقم نکن.
برای خودت می گویم.....
من دروغ نمی گویم.

دروغ های زنانه.
یا از سر عشق است.
یا از سر ترس،
چرا که هیچکس یه یاد نمی آورد؛
زنی در طول تاریخ،
ادعای پیامبری کرده باشد....... 

___________________________________
نیلوفر لاری پور