بدرقه راه

 از رفتنت گلایه نمى کنم. از نیامدنت  امّا... 

بگذریم... 

نارنج رها شده در پیاله آب و یک بغل  علاقه ی عریان بدرقه راهت ...

حسى تلخ تر از انتظار

قدر این ثانیه ها را من بهتر از هرکسى مى دانم.

اسمش  را چه باید گذاشت، نمى دانم؟!

هرچه هست از انتظار تلخ ترست.

شمارش معکوس این ایام برایم کشنده و کش دار شده. یقه زمان را گرفته ام و به دیوار کوبیده ام و فریاد میزنم" نرو"، " نگذر"، "تمام نشو"...

اما این ثانیه ها و روزها چقدر نامردند..

کاش حس انتظار مبهمى داشتم و نمیدانستم کى به سر مى آید اما اینگونه بى تاب زمین و زمان نبودم...

میخواهم هرگز این ماه به سر نیاید...

آبان تمام نشو...

تمام نشو لعنتى... من طاقت زمستان سرد و پر از دورى را ندارم...

عزیزترین و بهترینم...کاش لااقل بهار مى رفتى. من همین حالا هم از زمستان سرد و یخ زده بیزارم چه برسد به اینکه تو هم رفته باشى...

قلبم تیر مى کشد از درد و سرما...

کلمات مى گریزند از لابه لاى انگشتانم...

اى کاش می توانستم احساسم را ترسیم کنم تا ببینى چه اندازه دردناک است...

تنها بارقه ى امید در قلبم  "خواستن و نتوانستن" است که اگر خلاف این باشد و توانسته باشى و نخواسته باشى که همراه همیشگى هم باشیم تو را هرگز نخواهم بخشید و نابخشوده ترین روح زندگیم خواهى شد.

اما مگر مى شود تو این گونه باشى ؟! بتوانى و نخواهى؟!

تصور این از تو که حتى یکبار! دروغ از تو نشنیدم محال است...

تو که صادق ترین و مهربان ترینِ زندگى ام بودى و هستى و خواهى بود...

دوستت دارم و امیدوارم روزى که این را مى خوانى هنوز آنقدر دوست و در دسترس باشیم که بتوانیم همدیگر را زود پیدا کنیم.

من این روزهاى پایانى آبان را جان مى کَنم تا مى گذرند اما یقین بدان دوباره آذر متولد مى شوم و چشم براه تو مى مانم...

مى دانم بازخواهى گشت...

به امید آن روز 



آخرین آبان

امروز شنیدم تا آخر آبان براى همیشه از اینجا میرى...

کلمات از دهان گوینده خارج میشد ولى من شنونده نبودم، لبهاى اون رو میدیدم که بهم میخورند ... 

تنها صدایى که به گوشم میرسید صداى ترک خوردن و شکستن قلبم بود...صداى کندن قلبم... صداى جدا شدن روح از جسمم...

اى کاش هیچ وقت این آبان به انتها نرسه...

جشن تنهایىِ تولد تو...


 امشب دوباره براى تولدت اینجا جشن گرفتم.

باله بلد نیستم اما تو خیالم دارم آروم باله میرقصم.

خونسردتر از همیشه ام.

امشب باور کردم تو براى همیشه داری میرى و من نظاره گر رفتنتم...

نمیخوام امشب گریه کنم و غصه بخورم...

فردا تولدته ...

میخوام فقط برقصم... برقصم...

لاى لاى لاى...

راستی نت "تولدت مبارک " چی بود؟!

یادمه یکبار بهم گفته بودی... 

چرا همه چیز رو فراموش میکنم ولی فراموش کردن تو رو بلد نیستم؟!

 آسمون رو ببین... مثل اولین سال دیدارمون و اولین جشن تولد تو داره میباره... 

یادته ... گچ پام رو سه روز زودتر از موعد باز کردم تا بتونم برای تو یه جشن تولد دونفره بگیرم...

زیر بارون...

آخ... شازده کوچولوی لعنتی هنوز هم ... دارم... درست مثل همون روزها...

مثل همون موقع ها که برام "ای تو دختر بلا" میخوندی و من دلم غنج می رفت...

تولدت مبارک

امیدوارم همونجوری که آخرین بار دیدمت و بهم قول دادی "همیشه شاد باشی و خنده هات از ته دل باشن."


6 آبان 1394... پریسا

اعتراف

 

می خواهم اعتراف کنم!!
به همه ی احساساتم، دلتنگی هایم و همه ی نامه هایی که در ذهنم بارها و بارها برای تو نوشتم و هرگز به دستت نرسیدند...!!
می خواهم اعتراف کنم به جشن تولدی که امشب گوشه ی ذهنم برای تو برپا کردم، هدیه ای که که در ورقی از مهر کادو پیچ کردم ولی به دستت ندادم، کیک رویائی که برای تولد پائیزی تو با رنگهای طلائی و نارنجی تزئین کردم، به آهنگ شادی که با آن رقص و پایکوبی کردم و به سازی که امشب برای تو کوک کردم و تا صبح نواختم...!!

می خواهم اعتراف کنم به اولین دوشنبه ای که دیدمت و احساس زیبایی که در قلبم جوانه زد. به شبی که تا صبح نخوابیدم و رویا بافتم...!!
به سه شنبه ای که برای تو دلتنگ بودم و هرگز به تو نگفتم. به شعری که برای تو نوشتم و هرگز برایت نخواندم!!
به همان چهارشنبه ای که قلبم لبریز خواستن ات شد و لبهایم مغرورانه سکوت کردند!!
به پنجشنبه ای که به انتظار گذشت و به جمعه ای که تصمیم گرفتم "دوستت نداشته نباشم، ولی از شنبه" و به شنبه هائی که آمدند و پیامهای تو را آوردند و یارای "دوست نداشتنت" را از من گرفتند..!!
و به یکشنبه ای که از فرط دوست داشتن تو و نبودنت دیوانه وار سر به جاده گذاشتم و با هر فشار بغض گلوی فشرده ام، بیشتر به پدال گاز فشار آوردم...!! 

ای کاش امشب مهمان تولد رویائی ات بودی و به تو می گفتم:" هرگز نبودنت به معنای نداشتن ات نیست."  

حکایت عجیبی است من "عشق" را با تو شناختم، اما راز ماندگاری این عشق در جدائی ما بود.  

تصور این که می ماندیم و در نهایت با بغض و نفرت از هم جدا می شدیم، هنوز هم دردناک و کشنده است! 

ما رفتیم و "عشقمان" همچنان پابرجا ماند؛ عمیق، پاک و دست نخورده، در سایه سار همان درخت سیب، کنار همان رود که با ما حرف ها داشت، همانجا که مرز چشمان تو و مرز غم های من با هم گره خوردند و با هم بر سر شیوه ای از عشق توافق کردند. عشقی که هیچگاه به دروغ و شک آغشته نشد...!!  

می خواهم بدانی فاصله ها توان گرفتن تو را از قلب من ندارند...!! 

تولد سی و چهارسالگی ات مبارک...!!
آرزو دارم صدای هر قطره ی باران پائیزی و فرو افتادن هر برگ در این خزان زیبا، آمینی بر آرزوهای قشنگت باشند...!!

من زنم


 
ترجمه شعری زیبا از شاعری آمریکایی ( مایا آنگلو Maya Angelou) 

زن باید آنقدر پول داشته باشد که بشود با آن جایی اجاره کند تا هروقت اراده کرد بتواند خانه و زندگی را ول کند و به آنجا برود، حتی اگر هیچ وقت لازمش نداشته باشد...!!

زن باید همیشه لباس برازنده‌ و شیکی دم دست داشته باشد تا اگر رییسش یا معشوقش اراده کرد تا یک ساعت دیگر ببیندش، آماده باشد...!!

زن باید آنقدر دوران نوجوانی زیبایی داشته باشد که پس از سالها با خرسندی و رضایت به آن نگاه کند...!!

زن باید گذشته‌ای پر از ماجراهای عشقی آنچنانی داشته باشد که برای دوران پیری‌اش داستان به اندازه کافی باشد که تعریف کند...!!

زن باید یک ست کامل پیچ‌گوشتی، دریل و یک سوتین مشکی داشته باشد...!!

زن باید دوستی داشته باشد که او را بخنداند و دوستی که بگذارد در کنارش راحت گریه کند...!!

زن باید یک دست مبل خوب داشته باشد. مبلی که قبلاً هیچکس در خانواده‌اش مثل آن را نداشته باشد...!!

زن باید هشت دست بشقاب و لیوان پایه‌بلند شیک و آبرومند و مواد لازم برای آشپزی برای پذیرایی از مهمان داشته باشد...!!

زن باید احساس کند خودش سرنوشت خودش را به دست گرفته است...!!

هر زنی باید بداند چطور عاشق شود بدون اینکه خودش از دست برود...!!

هر زنی باید بداند چطور شغلش را رها کند چطور با طرفش به هم بزند.

و چطور بدون به هم زدن دوستی با دوستش برخورد کند...!!

هر زنی باید بداند چه وقت باید سفت بچسبد و چه وقت همه چیز را ول کند و برود...!!

هر زنی باید بداند بعضی چیزها را نمی‌شود عوض کرد چیزهایی مثل طول مدت زاییدن، بزرگی باسن و خصلتهای پدر و مادرش را...!!

هر زنی باید بداند دوران بچگی‌اش شاید خیلی هم خوب نبوده ... اما دیگر تمام شده و رفته...!!

هر زنی خودش باید بداند برای عشق یا حتی بیشتر از آن چه کند...!!

هر زنی باید بلد باشد تنها زندگی کند حتی اگر تنهایی را دوست نداشته باشد...!!

هر زنی خودش باید بداند به کی می‌شود اعتماد کرد و به کی نمی‌شود و باید یاد بگیرد مسئله را شخصی نکند...!!

هر زنی خودش باید بداند در آشپزخانه بهترین دوستش یا در یک مسافرخانه زیبای جنگلی وقتی دلش کمی آرامش خواست کجا برود...!!

هر زنی خودش باید بداند در طول یک روز، یک ماه و یک سال چه کارهایی را به انجام خواهد رساند و چه کارهایی را تمام نخواهد کرد...!!


"و من زنم...!!"

پی نوشت:
اینها رو هم خودم به این متن زیبا اضافه می کنم:
زن باید یه دست لباس قرمز و شیک داشته باشه...!!
زن باید بازی با رنگها رو بلد باشه و گاهی ترکیب رنگها رو به هم بریزه...!!
زن باید یه عالمه جواهرات و بدلیجات تزئینی و خشگل داشته باشه...!!
زن باید آنقدر باهوش باشه که وقتی دید جزیی از آرزوی معشوقش نیست، راحت خودش را از رابطه کنار بکشه...!!
زن باید مردونه فکر کنه و زنانه عمل کنه...!!
زن باید توانائی این رو داشته باشه یه فاصله بین خودش و معشوقش بندازه و ببینه معشوقش چقدر برای برداشتن این فاصله تلاش می کنه...!!
زن باید یادش بمونه "لیلی" داستان خودشه و جاش رو با "مجنون" عوض نکنه...!!
زن باید بدونه معشوقش باید واسه به دست آوردنش زمین و زمان رو بهم بریزه...!!
زن باید آنقدر خودش رو دوست داشته باشه که احساسش را حراج هوس بعضی آدمها نکنه...!!
زن باید بدونه "تب تند زود به عرق میشینه"، پس فریب آتیش تند آدمها رو نخوره...!!
زن باید یادش بمونه مردهائی که زنهای دیگه هم اونها رو راحت به دست میآرن ارزش موندن ندارن...!!
زن باید یادش بمونه  ملکه ی داستان زندگی خودشه، و بتونه پادشاه شایسته ای برای قلعه اش پیدا کنه...!!
زن باید بدونه چه وقتایی لازمه مغرور و فیلسوف باشه، چه وقتایی کدبانو و چه وقتائی فریبنده و دلربا و مغزربا و هوش ربا و ...!!

امپراتور

 متن زیبای ترانه ی امپراطور اثر مونا برزوئی عزیز...!!

ناراحتت کردم دم ِ رفتن .. خواستم که نا امید بشی از من
این عادلانه نیست! میدونم! ... ازم نپرس چطور میتونم!؟
یه کم واسه ت لازمه بی رحمی.. دلیلشو حالا نمی فهمی..
به بغض وادارم نکن انقد.. این گریه ها باشه برای بعد!
تو قلب ِ من یه امپراطوره .. تسلیم میشه چونکه مجبوره
برو نباید مال ِ من باشی... خواهش نکردم،این یه دست
وره...!!
نفرین به این وجدانِ بیهودم!! .. ای کاش من خودخواه تر بودم
غرور ِ من این بار حق داره ... دنیا به من خیلی بدهکاره...!!
سکوت یعنی مُرده فریادم .. باید تو رو از دست میدادم
از من به تو پنجره ای وا نیست.. وقتی که خوشبختیت اینجا نیست

پی نوشت:

منم اونکه میون ِ شب ِ تیره ... نتونست هیچکی نادیده م بگیره
همونکه با نگاهش به تو فهموند ... میشه مغرور بود اما نرنجوند!
میرم جایی که گریه م بی صدا شه ... فراموش کردنم آسون نباشه
میدونی از چی می لرزه وجودم ؟... من امتحانمو پس داده بودم !...

در انتظار آمدن زندگی

 

زندگی من، وقتی که دختر کوچولو بودم، در انتظار بیهوده ی خود زندگی گذشت. گمان می کردم که یک روز یک دفعه زندگی شروع خواهد شد، و خودش را در دسترس من قرار خواهد داد، مثل بالا رفتن پرده ای، یا شروع شدن چشم اندازی...!!
هیچ خبری از زندگی نمی شد! خیلی چیزها اتفاق می افتاد، اما زندگی نمی آمد.
باید قبول کرد که من هنوز هم همان دختر کوچولو هستم. چون همچنان در انتظار آمدن زندگی هستم ...!!

میشل لبر - کاناپه‌ی قرمز

عمیق‌ترین حسِ دنیا

 تعهد داشتن،
عمیق‌ترین حسِ دنیاست!
این‌که به کسی تعلق داشته باشی
این‌که بدونی،
سهم کسی هستی وُ عاشقانه دوستت داره
... این‌که بدونی
همه وجودِ عشقت، حتی نگاهش فقط و فقط مالِ خودت هست نه هیچکسِ دیگر...!!
همین‌که احساس کنی توی دنیای به این بزرگی،
یک نفر هست که خیلی دوستت داره و دلش برایت تنگ می شود،
مهم نیست این تعهد امضاء بشود توی یک تکه کاغذ بی‌ارزش یا نشود،
که این کاغذ پاره‌ها این‌ روزها زیاد امضاء شدند و پایدار نماندند!
عشق اگر عشق باشد،
اصل‌ِش جای دیگه‌ای سند خورده،
توی دل‌ِ من و تو
درست جایی که
ضربان می‌گیرد از احساسِ وجودش
جایی وسط قلب‌ِ من و تو...!!

نه رها کنی دلم را، نه کنی تو دلربائی

نه هوای وصل داری، نه به سر، سر جدایی
نه مرا اسیر سازی نه دهی مرا رهایی

دل من اسیر و خسته، پر و بال من شکسته
لب توست مرهم دل، کف توست مومیایی

به کمند عشق و مهرت، چو پرنده ای اسیرم
نه رها کنی دلم را، نه کنی تو دلربایی

ز خودی و غیر سیرم، چو به گوشه ای بمیرم
لب من به یاد عشقت بکند غزلسرایی

دل خویش بر تو بستم، دل از آشنا گسستم
به امید آن که از دل، بکنی گره گشایی

ز نسیم خواند یک شب دو لب فرشته خویی
به ترانه ی محبت به زبان آشنایی

ز گل آنچنان که سرخی نرود به سعی باران
نتوان به اشک شستن ز تو رنگ بی وفایی

دکتر فضل الله ناظم

زندان هایی که برای زندگی انتخاب می کنیم!

زندان هائی که برای زندگی انتخاب می کنیم. 

نوشته ی دوریس لسینگ ...مترجم مژده دقیقی  

این کتاب شامل ۵ مقاله است:

آنگاه که آیندگان به ما می اندیشند

تو لعنت شده ای،ما رستگار

عوض کردن کانال برای تماشای دالاس

ذهن های جمعی

آزمایشگاه های تغییر اجتماعی

بخشی از این کتاب:

"من زمان زیادی را صرف تأمل در این باره می‌کنم که ما در نظر مردمان پس از خود چگونه جلوه خواهیم کرد.
این دلبستگی بیهوده‌ای نیست، بلکه تلاشی است سنجیده برای تقویت قدرت آن... «چشم دیگر» که می‌توانیم برای داوری درباره خود به کار بگیریم. هر کسی که تاریخ بخواند می‌داند که باورهای پر شور و قدرتمند یک قرن معمولاً در قرن بعد پوچ و غیرعادی جلوه می‌کند. هیچ دوره‌ای از تاریخ نیست که در نظر ما همان‌گونه باشد که قاعدتاً در نظر مردمی که در آن می‌زیسته‌اند بوده است. آنچه ما، در هر عصری، از سر می‌گذرانیم تأثیر احساسات عمومی و شرایط اجتماعی بر ماست که جدا کردن خودمان از آن تقریباً غیرممکن است. احساسات عمومی غالباً آن‌ها هستند که عالی‌تر، بهتر و زیبا‌تر جلوه می‌کنند. و با این حال، پس از یک سال، پنج سال، یک دهه، پنج دهه مردم می‌پرسند: «چگونه می‌توانستند به چنین چیزی اعتقاد داشته باشند؟»
چون اتفاقاتی افتاده که احساسات عمومی مذکور را، به اصطلاح، به زباله‌دان تاریخ سرنگون کرده است.
...
کافی است یک بار چنین وارونگی‌ای را از سر بگذرانید تا از آن پس برای همیشه نسبت به نگرش‌های عمومی رایج برخورد انتقادی پیدا کنید...!" 

 لسینگ برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۰۷ در سن 87 سالگی است.

 او متولد سال ۱۹۱۹ در کرمانشاه ایران از پدر و مادری انگلیسی است.



خیال خام پلنگ من

 

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود

گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود

اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکــار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیـدن بود

چه سرنوشـت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود

حسین منزوی   

دروغ یک زن

 
زیبایی ات بی دلیل نیست.
تاوان گناه من است.
که نه دروغ می گفتم.
نه جرات پنهان کردن ضربان دلم را داشتم.
وقتی می خندیدی ،
و من از زمان عبور می کردم ،
...
تا این خنده را جاودانه کنم.

دردمی کشم.
بغض می کنم.
اما دروغ نمی گویم.
نمی گویم: مهم نیست.
نمی گویم :برای فردا؟...دیر گفتی...نمی رسم
نمی گویم: دوشنبه؟... نمی توانم... یک قرار کاری دارم.
همه دنیا را به هم می ریزم
تا ترا ببینم.
در هر لحظه ای که اراده کنی.
اما فقط تا زمانی که زیبایی ات ؛
بر دلم داغ بزند.
بیش از این عاشقم نکن.
برای خودت می گویم.....
من دروغ نمی گویم.

دروغ های زنانه.
یا از سر عشق است.
یا از سر ترس،
چرا که هیچکس یه یاد نمی آورد؛
زنی در طول تاریخ،
ادعای پیامبری کرده باشد....... 

___________________________________
نیلوفر لاری پور

صبح هر چهارشنبه ی من

صبح چهارشنبه ی من 

نه صبح هر چهارشنبه ی من؛ بی تو از خلوت کوچه رد شدن
دل سپردن به سکوت لحظه ها، ‌شعر ناب تازه یی بلد شدن
نه صبح هر چهارشنبه ی من؛ پا به پا کردن بغض انتظار
وحشت عبور سبز سایه ها، گل سرخ دل دست بی قرار

نه صبح هر چهارشنبه ی من؛ تپش خاطره های رنگ به رنگ
جهش رخش من از تنگه ی مرگ، قصه ی شاپرک و پیله ی تنگ
نه صبح هر چهارشنبه ی من؛ وقت بی قراری ترانه ها
ساعت امن ظهور آرزو، ‌فرصت زلال عاشقانه ها

عسلک! پس اون چهارشنبه کجاست؟!!
مث اون روز واسه من روزی نبود
بعد از اون صد تا چهارشنبه گذشت
هیچ کدوم آش دهن سوزی نبود

نه صبح هر چهارشنبه ی من؛ گل سرخ پرپر پیاده رو
همیشه شکستن شیشه ی دل، همیشه نیومدن، رفتن تو ...■

عکسی پر از معنی...!!

    
باید یکی سنگین تر از خودت مقابلت باشه تا تو بتونی بالا بمونی...!! 

تکه ای از یک "زن"

  

 

 

از آشپزخانه بوى زن مى آید
و از تختِ خواب
بوى سکسِ اجبارى
در جستجوى زیبایى
خطِ چشم ها به سرگردانى خورده اند
......و روى میزِ توالت
عطر ها در خودشان گریه کرده اند!
چقدر تلخ است بریدنِ کیک تولد
براى زنى که انگشت هایش را سالهاست
هنگامِ پختنِ شام
بریده است ...!!

رها رها رها من...!!

آزادم
بوسه‌ی هیچ عاشقی
مرا به زمین نمی بندد ... !!
‍‍‍
هیلدا دولیتل  
 

Photo: ‎آزادم
بوسه‌ی هیچ عاشقی
مرا به زمین نمی بندد ...
‍‍‍
هیلدا دولیتل‎

  

 پ.ن: هرکی خوابه خوش به حالش، ما به بیداری دچاریم...!!

 

کودک شاد چشمان تو

 می خواهم باشم! برای چشمانت! که ستاره شبهای تاریک من است!

برای شنیدن خنده هایت، برای تصور آینده های هنوز نیامده!

آینده هایی که هرگز نخواهند آمد و فقط در تصور ما شیرین است!

چه فرق می کند؟ چه واقعی چه تصور!

خنده های توست که دلهره های همیشه ام را می رباید!...

می رباید و از همه حس ها آنچه به من برمی گردانی شادی و آرامش است…بخند!

به خاطر کودکانی که امشب در هر جایی از دنیا متولد شده اند.

تو که می خندی ، زمین آبستن کودکانی از جنس لبخند می شود!

کودک که باشی به خاطر کودکان که بخندی

به کودک بودنهاشان که می خندی زیبا می شوی .

بعد بشین در گوشه ای خلوت از تنهایی هایت شعرهایم را بخوان و باورم کن.

مرا و عشقم را! آنوقت ایمان دارم که از این بیشتر شاعر می شوی!

کودکی اگر که کرده باشی

اگر که چهار دست و پا در آفتاب روی خاکهای حیاط رفته باشی!!!!!

و به ریش دنیا خندیده باشی! و رفته باشی،

به اینهمه قساوت که خندیده باشی

آنوقت حتما شاعر می شوی!کودکی اگر که کرده باشی…

می خواهم بمانم ! ماندنم گران اگر که تمام شود حتی!

دارم کودکی هایم را به یاد می آورم!

تو که می خندی جهان به زیبایی لبخند حقیقی کودکیهایم می شود…

کودکی نکرده ام، سالهاست. حالا که می توانی،

حالا که فقط تو می توانی بخندانیم، بخند که دارم باز میگردم به کودکی…

به روزهای خنده های واقعی، به روزهای مهربانیهای بی محابا،

به آن روزهایی که هنوز جدایی را نمی دانستم که چیست…

چه اهمیت دارد که کودکی کرده باشم یا نه، چه اهمیت دارد؟

تو که باشی تو که می خندی دوباره کودک می شوم… .

بخند…با من …برای من…همین!

هنوز دوستت دارم و هنوز همین برای ادامه حیاتم کفایت می کند…. !!   
 
   

رمانتیک

 

هوس یک بوسه ی فرانسوی
میان دیوانگی یک تانگوی مرگبار
پابرهنه روی سرامیک های سفید
هی ...
من در لباس رقصم چشم به راه توأم.....!!

 

تولد پائیزی تو

 

چه تولد زیبائی

هوای شسته 

بوی باران 

نفس برگهای باران خورده

صدای پاورچین پاورچین آب 

خنده ریز نارنجی پائیز روی سنگفرش پارک  

انگار همه و همه برای آمدن تو جشن گرفته بودند...!!

چه قدر خوب است که تو زاده ی پائیزی  

و چه قدر این رنگهای زیبای پائیز با رنگ قهو ه ای موهای تو عجین شده اند..!! 

  

تو چه قدر شبیه دل نو شته هایم هستی

صبور، مهربان، گاهی شاد، گاهی غمگین و کمی بهانه گیر  

و کمی شبیه شعرهای پائیزی 

کمی بارانی  

کمی دور  

اما به عشق نزدیک...!!

  

عظمت وجود تو تنها برای من خلق شده

اگر دوباره زندگی میکردم، 

زودتر تو را میافتم...!! 

 

آرامش من چقدر طوفان دارد...!!

ساعت از ۳ نیمه شب هم گذشته٬ خواب از من در گریز و من از بیداری ناگزیر...!! 
چقدر حرف در ذهن من جاریست اما سکوت خانه مرا نیز به سکوت وا می دارد. 
آرامم... آرام  
مثل دختر بچه ای که بازوان پدر او را در بر گرفته و خیالش راحت است که هرگز نمی افتد.  
پدر حرف می زند. 
از سیاست٬ از اقتصاد٬ از پیرمرد همسایه دو کوچه بالاتر که عصر امروز جان داد. از فوابد نخوردن برنج های وارداتی و ...!! 
دخترک از هیچکدام این حرفها سر در نمی آورد.  
اما دلش نمیخواهد از میان آن بازوها برهد. 
آرام به چهره ی پدر چشم می دوزد.  
نگاه مهربان پدر بر صورتش می لغزد و چنان به آن نگاه کودکانه گره می خورد که لحظه ای سیاست و اقتصاد و پیرمرد همسایه را فراموش می کند و با شوق گونه ی دخترک را می بوسد...!!  

...  

من آرامم ...آرام 
اما چرا خوابم نمی برد؟! 
آرامش من چقدر طوفان دارد...!! 
مگر می شود دریا آرام گیرد؟!  
دریا که خاموش نمی شود! 
اگر خاموش شود که دیگر دریا نیست٬ مرداب است...!!  

... 

راستی...؟!!
من که دریا نیستم!
شاعر هم نیستم!
دروغ است!
و احمق ها به خودشان دروغ می گویند٬
و من لااقل گمان می کنم که احمق نیستم...!!  

...

به دیوان حافظ تفأل می زنم: 
«مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید...که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید» 
ممنونم «حافظم»...!!
آخ اگر «شاخه نبات» تو بداند چه قدر من و تو با هم ایاقیم...؟! 
من تو را «حافظم» خطاب می کنم و تو همیشه بهترین غزلهایت را به من هدیه می دهی...!!

... 

می خواهم بخوابم.  
آرام و عمیق. 
فردا برای من روز دیگریست...!!

من خلاف جهت آب شنا کردن را مثل یک معجزه باور دارم...!!

 


وقتی این شعر را می خوانی  

یادت بیاید  

کسی دور از تو دارد با خودش کلنجار می رود  

تا خواب را از تو نپراند  

دنیای من از تو محروم است  

دنیایی که گاه و بی گاهش را گرفته است از تو  

دنیای مترسک زده ام کاه گرفته است  

و تو سوزن شده ای میان چشم های ضعیفم  

که باید برای نخ دادن به تو  

به چشم های دیگری اعتماد کنم  

دلم می خواهد پیراهن سفیدم را بپوشم  

که به خنده های تو بیایم  

و صورتم آنقدر در گیر تو باشد  

که جای راه از بیراهه سر دربیاورم  

دلم می خواهد  

جا در جا در تخته ی تو شش و بش بیاورم  

تو در خانه خالی من بنشینی 

و من در جفت خال چشم های تو  

از تاس ها و التماس ها   

بیفتم ...!! 

دلم را... 

ولش کن 

بیا در همین خانه  

در همین خانه که آنقدر صمیمانه است  

که مشروبش را روی زمین سرو می کنند 

 بی حرف و بی ورق  

بی تخته و بی تختخواب   

می خواهم تو

با پریای شاملو برقصی و من  

با فروغ از تو بگویم   

آنقدر که در شعر  

از من، جز تو نماند ...!!  

از آسمان چه پنهان   

صورت تو مستعد ِ تمام ابرهایست که از بلوغ ِ باران  

به چشم های من پناه آورده اند   

تا گریه ام بی دلیل نباشد   

بگذار دنیای من همین چند خط بیشتر نباشد  

اصلا باز هم ولش کن...!!  

 سیگار های شبانه...  

حرف های اتفاقی...  

چتری که جز برای دو نفر باز نمی شود...  

آنقدر بارانی ات به تنت می آید  

که باور کن باران برای تو با سر می آید...  

بیا قدم بزنیم...  

عشق از من،  

باران از تو ...!!  

 

پ.ن:
زندگی از این زاویه که من ایستاده ام باز هم زیباست.
حتی با پای شکسته!!  

زن

  

 زن که باشی
عاقبت یک جایی یک وقتی به قول شازده کوچولو دلت اهلی یک نفر می شود!
دلت، برای نوازش هایش تنگ می شود
حتی برای نوازش نکردنش!

تو می مانی و دلتنگی ها...
تو می مانی و قلبی که لحظه های دیدار تند تر می تپد...

سراسیمه می شوی...
بی دست و پا می شوی...
دلتنگ می شوی...
دلواپس می شوی...
دلبسته می شوی...
و می فهمی،
نمی شود "زن" بود و عاشق نبود ...!!!
  

یک روز از این سیصد و شصت و پنج عدد روز

▬▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬
آقا اجازه هست
باز کنم پنجره ام را به سوی وسوسه ی نور
و چشم بدوزم به چشم زندگی
از همین فاصله ی دور؟

...
آقا اجازه هست
که یک روز
از این سیصد و شصت و پنج عدد روز
خودم باشم؟
از هر چه نباید و باید
رها باشم ؟
جاری تر از آفتاب بخوابم به روی سبز علف
فراتر از پرنده بنشینم به روی شاخه های درخت
با باد و کبوتر و ماهی
_ ماهیان خوشبخت آفتابی _
با رودخانه و شرشر باران یکی شوم
از هر چه ایست
نکن
نه
جدا شوم؟

آقا اجازه هست
خواب عشق ببینم
و زندگی ام را بسپارم به آیه های بوسه و شهامت و نور؟
از نخ و سوزن
رخت و اتو
اجاق و سماور بپرهیزم
با آسمان و خیال
شعر و شعور لحظه های دور درآمیزم ؟

آقا اجازه هست
به همسایه ام بگویم
سلام
و شال ببافم برای رهگذری
از نسوج گریه های غروب؟

آقا اجازه هست
بدون اجازه از این دیار
کوچ کنم به سجده گاه گل سرخ در دشت های بهار؟

آقا اجازه هست
اجازه
اجازه
اجازه هست
بخندم به هر چه هست
و بگویم
یاسای تو خطاست
این عدل
نارواست؟
▬▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬

برگرفته از کتاب " پنجره ای کافیست تا آفتاب بشود"  
 

 

پر از سکوتیم



ما هر دو محتاطانه 
خودمان را پشت غیر مستقیم ترین فریاد ها 
پنهان کرده ایم 
و کلاغ های پاییز امسال 
کلاغ نیستند که ! 
فریاد های غیر مستقیمی اند که 
دارند جور ما را می کشند ...!!! 
  

پ.ن:  
بویایی عجیب ترین حس ماست
در لحظه می تواند تا بهشت بدرقه ات کند
و یا در جا ، تمامت را یکجا ،نابودسازد. 

دفتر من و عطر ورساچه تو

گفتی خوشبختی این نیست که دنباله رو خوشبختی کسی باشی!

شجاعت آن نیست که از آدمهای شجاع تقلید کنی،
بلکه آن است که به شیوه خود زندگی کنی
و بهای آن را نیز بپردازی.
حتی اگر بهای به شیوه خود زیستن ،خود زندگی باشد،باز ارزش آن را دارد.
زیرا در چنین شیوه ی زیستن است که روح به دنیا می آید .
هنگامی که کسی آماده است تا برای چیزی بمیرد،همین آمادگی و شور اوست که اورا دوباره متولد می کند.
اگردراین آمادگی رنجی نهفته است،رنج زایمان است.
به شیوه ی خویش زیستن،شجاعت میخواهد ،دل و جرات می خواهد...!!

او

... هیچ کس هرگز کاملآ آزاد نیست. آزادی بشر درست چند ساعت بعد از تولد از او سلب می شود. از همان لحظه ای که برای ما اسمی می گذارند و ما را به خانواده ای نسبت می دهند٬ دیگر فرار غیر ممکن میشود. قادر نیستیم زنجیر را پاره کنیم و آزاد باشیم. ساختمان بزرگ اداره ثبت اسناد زندان ماست. همه ما لابه لای اوراق آن کتابها له شده ایم...!!

خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت

...
من همیشه تا تصمیم بگیرم چه کنم اشکم راه افتاده، خوشحال باشم یا غصه دار، گریه می کنم. عصبانی باشم گریه می کنم. از این که گریه می کنم، گریه می کنم. این ضعف است. خلاف ِ روحیه ی جنگجویی است...!! 

 

 پ.ن: مدتها بود وبلاگم رو فراموش کرده بودم تا اینکه یه دوست خوب از اینجا گذر کرد و منو یاد وبلاگم انداخت...!! 
مرسی ازعبورت و مرسی از حضورت شازده کوچولوی من...!!

قلب

پدرم می گوید:قلب لانه گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز،باد آن را با خود ببرد قلب راستش نمی دانم چیست؟.....اما این را می دانم که جای آدمهای خیلی خیلی خوب است...!! 

دیدار دوباره و همواره ما...!!

یکی بود اون یکی هم بود... امروز همه بودند...!! 

بعد از آن همه سال، آن همه دوری، آن همه صبوری ...!!

من امروز پر از نور خالص آسمانم...!! 

ما امروز پر از نور خالص آسمانیم...!! 

آری ما، دوباره ما، همه ی ما...!!  

...

دلم میخواد تمام این لحظه ها رو استنشاق کنم و همه ی این پاکیها و این حس سرشار از محبت رو به اعماق وجودم بفرستم...!! 

دلم میخواد حتی ی مولکول از این فضا رو هم هدر ندم...!! 

همش می پرسم این ی خواب بود، مگه نه؟!! تمام این سالها، این لحظه ها، کابوس بودن و تموم شدن...!! حالا بیدارم، بیدارٍ بیدار...!!

شاید هم الان خوابیدم و دارم رویا می بینم...؟!! 

هر چه هست زیبا هست و خواستنی...!! 

دلم نمیخواد امروز و این لحظه ها تموم بشن...!! 

خدایا ...!! ممنونم که هستی...!! 

ممنونم که بخشش و عشق و مهر رو تو وجود بنده هات گذاشتی...!! 

امیدوارم قدردان این نعمت بزرگت باشم و باشیم...!!

علت غرق شدگی در دریای خزر

جریان‌های شکافنده مهمترین علت غرق شدگی در دریای خزر می‌باشد.
هر ساله شاهدیم که صدها نفر از هموطنانی که برای گذراندن تعطیلات تابستان و اندکی تفریح به دریا می‌روند، به یکی از بدترین اشکال مرگ که همان غرق‌شدگی است، گرفتار شده، خاطره‌ای تلخ نیز در ذهن و جان بازماندگان بر جای می‌گذارند. با وجودی که در سال‌های اخیر دلیل اصلی مرگ شناگران دریای خزر به خوبی شناخته شده است، لیکن اطلاع رسانی کافی در این زمینه صورت نگرفته و متأسفانه هر سال در فصل گرما، همان وقایع اسفناک سال قبل تکرار می‌شوند. خواندن چند خط زیر می‌تواند برای شما و عزیزان‌تان اهمیت حیاتی داشته باشد. لذا اندکی برای آن وقت بگذارید.
شنا در دریا هرگز مشابه شنا در استخر نیست و علاوه بر دانستن فن شنا و داشتن مهارت زیاد، باید ویژگی‌های آب دریا را نیز شناخت. آب شور دریا در صورت برخورد با چشم، سوزش چشمی دردناکی ایجاد می‌کند و تمرکز شناگر را کاملاً از بین برده و او را در یافتن مسیر ساحل ناتوان می‌کند. در صورت ورود آب دریا به نای و ریه فرد، سرفه‌های شدیدی ایجاد می‌شود که عملاً شنا کردن را غیرممکن ساخته و شناگر کاملاً مستأصل می‌شود. ضربات امواج دریا، فرد را با خود به این سو و آن سو برده، تمام توان و انرژی وی را مستهلک می‌کنند. گل‌آلود بودن آب‌های ساحلی دریای خزر موجب می‌شود که حتی با عینک شنا هم نتوان در زیر آب چیز زیادی مشاهده کرد و مثلاً ناحیه کم‌عمق را از عمیق تشخیص داده یا فرد در حال غرق شدن را در زیر آب یافت. فردی که در چنین شرایطی به دام افتد، بسیار دشوار بتواند خود را از مهلکه نجات دهد. ضمناً مطابق یک اصل، برای شنای افراد بالغ در آب‌های دریایی با عمق بیش از یک و نیم متر، نه تنها آنها باید فنون شنا را به خوبی بدانند بلکه لازم است به توان فیزیکی و استقامات بدنی بالای خود نیز اطمینان داشته باشند. حتی با وجود مهارت بالا و توان بدنی فوق‌العاده، هنوز هم دریا جای امنی برای شنا نیست، چرا که؛ جریان‌های ساحلی از عمده دلایل مرگ شناگران حرفه‌ای می‌باشند.
امواج دریا با حرکت به سمت ساحل همواره حجم زیادی از آب را به طرف خشکی منتقل می‌کنند. این حجم وسیع از آب می‌باید دوباره به داخل دریا برگردد و برای این منظور در نقاطی از ساحل، به صورت تقریباً غیر قابل پیش‌بینی، درون آب دریا آب‌راهه‌هایی به طرف دریا ایجاد می‌شود که در آن آب با سرعت زیادی بر خلاف جهت امواج (یعنی از سمت ساحل به سمت دریا) جریان می‌یابد. این جریان‌ها کاملاً از امواج آب متفاوت بوده و به آنها جریان‌های ساحلی، جریان‌های شکافنده (Rip Currents)، یا جریان‌های مرگبار گفته می‌شود که در بسیاری نقاط جهان و بویژه در سواحل دریای خزر، تلفات جانی بسیاری را به بار می‌آورند.
جریان شکافنده از بالا شبیه یک بادبزن دستی است که دسته آن به سمت ساحل، و دهانه آن به سمت دریا می‌باشد. دسته این بادبزن بیشترین قدرت را دارد و صرف‌نظر از اینکه شناگر چقدر شنا بلد است یا چقدر توان جسمی دارد، عملاً برگشت وی به سمت ساحل را غیر ممکن ساخته، او را سریعاً با خود به داخل دریا می‌کشاند. برای درک بهتری از قدرت این جریان باید گفت که سرعت این جریان معمولاً از رکورد سرعت شنای المپیک نیز بالاتر است؛ بدین معنی که حتی بهترین قهرمان شنای المپیک نیز نمی‌تواند بر خلاف آن شنا کرده و به طرف ساحل برگردد. عرض جریان شکافنده بین ٣ تا بیش از ٦٠ متر، و طول آن به داخل دریا بسیار متفاوت است (گاهی فقط در ناحیۀ شکسته شدن امواج یا همان محلی که موج فرو ریخته و کف سفید رنگ تشکیل می‌دهد بوده، گاهی نیز تا ده‌ها متر به داخل دریا کشیده می‌شود).
 
Join Gevo Group
 
Join Gevo Group
 
 
علائم جریان شکافنده
تشخیص زمان تشکیل جریان شکافنده برای افراد عادی دشوار است. در بسیاری موارد دیده شده که افراد بسیاری در دریا مشغول شنا کردن بوده، همه چیز عادی و خوشآیند به نظر می‌رسد، اما در همین بین یک نفر در میان جریان شکافنده به سادگی و بی‌سروصدا غرق می‌شود. لذا جریان شکافنده الزاماً مختص دریاهای طوفانی و مناطق پرخطر نیست. مواقعی که دریا موّاج است، احتمال تشکیل جریان‌های شکافنده بسیار زیاد است. لذا در این شرایط نباید وارد آب دریا شد و بهترین کار این است که شنا را به زمانی دیگر موکول کرد و از زیبایی‌های ساحل لذت برد. توجه داشته باشید که جریان‌های شکافنده در تمام دریاها، دریاچه‌ها و اقیانوس‌ها می‌توانند رخ دهند. برخی نشانه‌های قابل رؤیت جریان‌های شکافنده عبارتند از:
ـ آب در محل جریان شکافنده آرام و بدون موج است.
ـ رنگ آب در محل جریان شکافنده با بقیه نقاط تفاوت دارد (شکل‌های بالا).
ـ خطی از آب کف آلود، خزه یا زباله در محل جریان شکافنده به سمت دریا حرکت می‌کنند.
ـ امواجی که به سمت ساحل می‌آیند، در محل جریان شکافنده دچار شکست می‌شوند.
ـ در بسیاری از نقاط در سواحل گیلان و مازندران ساحل ماسه‌ای است. در ساحل ماسه‌ای علایمی شبیه اشکال هلالی وجود دارد. نوک هلال جایی است که جریان شکافنده تشکیل می شود.
 
Join Gevo Group
 
Join Gevo Group
 
Join Gevo Group
 
Join Gevo Group
 
Join Gevo Group
 
Join Gevo Group
 
روش فرار از جریان شکافنده:
چنانچه درون یک جریان شکافنده گرفتار شدید، نخست آرامش خود را حفظ کنید. دوم این که هرگز، هرگز و هرگز بر خلاف جریان شکافنده و به سمت ساحل شنا نکنید. این اقدام مرگبار منجر به خسته شدن کامل شناگر شده و شناگر از رمق افتاده به راحتی غرق خواهد شد. در عوض خود را بر روی آب نگاه دارید؛ اکنون دو گزینه پیش روی شماست:
 
١) اگر توان بدنی بالایی برای شنا دارید:
الف) به صورت موازی با ساحل حرکت کرده و از مسیر جریان کاملاً خارج شوید و سپس به صورت مورب به سمت ساحل برگردید.
ب) یا این که برای خروج از جریان شکافنده، موازی با ساحل در عمق آب شنا کنید. در اعماق زیرین آب، جریان شکافنده قدرت کمتری دارد. لذا می‌توان به این طریق از مسیر جریان فرار کرده، آنگاه از آب عمیق به آرامی و به صورت مورب به سطح بازگشت و به صورت مورب به ساحل برگشت. دقت کنید که این روش نیازمند توانایی حبس نسبتاً طولانی تنفس می‌باشد.
 
٢) اگر توان بدنی معمولی دارید:
هم جهت با جریان به سمت دریا حرکت کنید. معمولاً جریان پس از طی چندین متر تا چند ده متر، قدرت خود را از دست می‌دهد. در اینجا می‌توانید با صورت موازی با ساحل از جریان فرار کرده و پس از طی چندین متر و دور شدن از جریان، ابتدا نفس بگیرید، سپس تقاضای کمک کنید و بعد به صورت مورب به سمت ساحل برگردید. لازم به ذکر است که معمولاً دریا در خارج ناحیه شکست امواج آرام‌تر است. ناحیه شکست امواج، ناحیه‌ای است که موج در آنجا فرو ریخته و به رنگ کف سفید دیده می‌شود، و این ناحیه برای شناکردن مناسب نیست. بنابراین شناگری که بتواند خود را در در خارج ناحیه شکست امواج روی سطح آب نگاه دارد، از جریان شکافنده در امان خواهد بود (البته به طور کلی فاصله گرفتن زیاد از ساحل برای بیشتر شناگران به هیچ وجه قابل توصیه نیست).
 
Join Gevo Group
 
در هر دو دسته افراد با توان بدنی بالا و با توان بدنی معمولی:
اگر تشخیص دادید که کمکی به شما نخواهد رسید و باید با توان خود به طرف ساحل برگردید، همراه با امواج خود را به ساحل برسانید. هنگامی که امواج بزرگ به سمت شما می‌آیند، چند ثانیه نفس بگیرید و حدود یک متر زیر آب بروید تا از ضربه موج در امان بمانید. توجه داشته باشید که ممکن است دوباره درون جریان شکافنده دیگری گرفتار شوید. در این هنگام نیز شک نکرده و اجباراً همراه آن به سوی دریا برگردید، ولی مجدداً بر طبق اصول پیش‌گفته به سمت ساحل بازگشت کنید.
 
چند توصیه مهم
جریان شکافنده معمولاً بسیار قوی بوده و به راحتی می‌تواند حتی جان شناگران بسیار ماهر را به خطر اندازد. اگر شما یا عزیزان‌تان هنوز شنا در دریا را کاملِ کامل فرا نگرفته‌اید، اگر به توان بدنی خود برای شنا کردن در دریای مواج و فنون شناور نگه داشتن خود بر روی موج اطمینان ندارید، بهترین کار این است که در دریا شنا نکنید. یا لااقل در همان لبۀ دریا از خنکی آب لذت ببرید، و دچار دردسرهای فوق و مصیبت‌های جبران‌ناپذیر نگردید.
در بستر آب سواحل دریای خزر (به ویژه از آستارا تا نکا) پشته‌های ماسه‌ای وجود دارد که با ایستادن بر روی آنها چنین تصور می‌شود که در ناحیه کم‌عمقی حضور داریم. ولی با فقط اندکی جابه‌جایی، عمق آب شدیداً افزایش می‌یابد؛ ضمناً پشته‌های ماسه‌ای ناپایدار بوده و گاهی زیر پای فرد فرو ریخته و او را در عمق زیاد آب گرفتار می‌کنند. در برخی مناطق نیز عمق آب به صورت ناگهانی زیاد می‌شود. این حالت مشابه این است که بر روی لبۀ کوهی حرکت کنید که با یک قدم به جلو، زیر پایتان درّه‌ای پدیدار شود. فردی که شنا بلد نباشد، دیگر نمی‌تواند به عقب برگردد و به همین راحتی جان خود را از دست می‌دهد.
بالا آمدن آب دریای خزر در چند سال اخیر موجب شده که بسیاری از ساختمان‌ها و تأسیسات ساحلی، و چاه‌های آب و فاضلاب آنها، در زیر آب ساحل مدفون شوند. در سواحلی که پاکسازی صورت نگرفته، شناگر در هنگام شیرجه ممکن است با اشیاء چوبی و فلزی و سنگی به جای مانده از این ساختمان‌ها برخورد کند. ضمناً چاه‌های آب و فاضلاب می‌توانند شناگران را به داخل خود بمکند.
لذا اگر قصد شنا دارید؛ در مناطق پاکسازی شده و در حضور نجات غریق به این امر اقدام کنید. و باور کنید که بسیاری از مناطق "شنا ممنوع" با توجه به خطرات ساحل آن ناحیه و متعاقب مرگ و میرهای بسیاری که داشته است به این نام لقب گرفته‌اند.
فراموش نکنید که دریا در عین زیبایی و آرامش، جان انسان‌های عزیز بسیاری را گرفته است؛ افرادی که هرگز در هنگام ورود به آب، تصورش را هم نمی‌کردند به چنین مرگ دلخراشی مبتلا شوند.
شاید خواندن این نوشته بتواند جان انسان دیگری را نجات دهد. لذا آن را برای دوستانتان ایمیل کنید یا پرینت آن را بین دوستانتان پخش کرده یا در معرض دید آنها قرار دهید.

شروع راه موفقیت

من عادت دارم جملات زیبا و تاثیر گذاری رو که می خونم پرینت کنم و به در و دیوار اتاقم بزنم و یا توی کارتابلم بگذارم و همیشه گوشه چشمی به اونها داشته باشم. 20 قانون طلائی برایان تریسی یکی از تاثیرگذارترین مطالبی بوده که هفته ی قبل مطالعه اش کردم. بیشتر از همه قانون آمادگی توجه ام رو به خودش جلب کرد:"شانس در واقع به هم پیوستن موقعیت و آمادگی است. عملکرد خوب نتیجه آمادگی کامل است که مراحل کسب آن اغلب از هفته ها، ماه ها و سال ها قبل آغاز می شود. در هر حوزه ای موفق ترین افراد آنهایی هستند که همواره در مقایسه با افراد ناموفق وقت بیشتری را صرف کسب آمادگی برای انجام کار می کنند."  

و جالب این بود که شانس برای من هم اتفاق افتاد. مراحل کسب این شانس رو من از سالها قبل طی کرده بودم . خوشحالم که تلاش صادقانه ی من خودش رو به خوبی نشون داد...! 

لازمه ی استفاده از این 20 قانون این است که آمادگی داشته باشید تا هر تغییر لازم را بپذیرید. آمادگی انجام اشتباهات زیاد را داشته باشید و از آنها درس بگیرید و پیش بروید.

 

20 قانون طلایی برایان تریسی

1) قانون ارزش ها

نحوه عملکرد شما همیشه با زیربنایی ترین ارزش ها و اعتقادات شما هماهنگ است.
آنچه به راستی ارزش هایی را که واقعاً به آن اعتقاد دارید بیان می کند، ادعاهای شما نیست بلکه گفته ها، اعمال و انتخاب های شما به ویژه در هنگام ناراحتی و عصبانیت است.

2) قانون عادت

حداقل 95 درصد از کارهایی که انجام می دهید از روی عادت است، خواه عادت های مفید و خواه عادت های مضر. شما می توانید عادت هایی که موفقیت تان را تضمین می کنند در خود پرورش دهید. یعنی تا هنگامی که رفتار مورد نظر به صورت اتوماتیک و غیرارادی انجام نشود، تمرین و تکرار آگاهانه و مدام را ادامه دهید.

3) قانون انتخاب

زندگی شما نتیجه انتخاب های شما تا این لحظه است. هر جا که هستید و هر کسی که هستید به دلیل انتخاب ها و تصمیم هایی است که تا این لحظه گرفته اید. هر کاری که انجام می دهید براساس ارزش های غالب در آن لحظه است. حتی هیچ کاری نکردن هم نوعی انتخاب است.
چون همیشه در انتخاب افکار خود آزاد هستید، کنترل کامل زندگیتان و تمامی آنچه برایتان اتفاق می افتد در دست شماست.

4) قانون تغییر

تغییر غیرقابل اجتناب است و چون با دانش روزافزون و تکنولوژی رو به پیشرفت هدایت می شود با سرعتی غیرقابل قیاس با گذشته در حال حرکت است. کار شما این است که استاد تغییر باشید نه قربانی آن.

5) قانون مسئولیت

هر جا که هستید و هر چه که هستید به خاطر آن است که خودتان این طور خواسته اید.
مسئولیت کامل آنچه که هستید، آنچه که به دست آورده اید و آنچه که خواهید داشت برعهده خود شماست.

6) قانون پاداش

عالم در نظم و تعادل کامل به سر می برد. شما همیشه پاداش کامل اعمالتان را می گیرید. همیشه از همان دست که می دهید از همان دست می گیرید. اگر از عالم بیشتر دریافت می کنید به این دلیل است که بیشتر می بخشید.

7) قانون آمادگی

شانس در واقع به هم پیوستن موقعیت و آمادگی است. عملکرد خوب نتیجه آمادگی کامل است که مراحل کسب آن اغلب از هفته ها، ماه ها و سال ها قبل آغاز می شود. در هر حوزه ای موفق ترین افراد آنهایی هستند که همواره در مقایسه با افراد ناموفق وقت بیشتری را صرف کسب آمادگی برای انجام کار می کنند.

8) قانون حد توانایی

هیچ وقت برای انجام همه کارها وقت کافی وجود ندارد، ولی همیشه برای انجام مهم ترین کارها وقت کافی هست. هر چه بیشتر کار کنید کارایی بیشتری پیدا می کنید. اما اگر بخواهید بیش از حد توانتان انجام امور مختلف را به عهده بگیرید نتیجه ای جز این نخواهد داشت که بفهمید توانایی شما برای انجام کارها حدی دارد.

9) قانون انعطاف پذیری

در تعیین اهداف خود قاطعیت داشته باشید، اما در مورد روش دستیابی به آنها انعطاف پذیر باشید. در عصر تحولات سریع، رقابت شدید و کهنه شدن مدام همه چیز، انعطاف پذیری و سازگاری از شرایط اساسی موفقیت است.

10) قانون صداقت

خوشبختی و داشتن عملکرد عالی هنگامی به سراغ شما می آید که تصمیم بگیرید هماهنگ با والاترین ارزش ها و عمیق ترین اعتقادات خود زندگی کنید. همیشه با آن بهترین بهترین ها که در درون شماست، صادق باشید.

11) قانون احساس

شما هنگام فکر کردن، درک کردن و تصمیم گرفتن صددرصد احساسی عمل می کنید. با احساستان تصمیم می گیرید و با عقلتان توجیه می کنید. از آنجایی که کنترل افکارتان در دست خودتان است، خوشبختی شما نیز بستگی به میزان اراده شما در کنترل افکارتان دارد.

12) قانون جایگزینی

ذهن خودآگاه شما در آن واحد فقط می تواند یک فکر را در خود جای دهد، یا مثبت یا منفی. شما می توانید با جایگزین کردن افکار مثبت به جای افکار منفی به خوشبختی دست یابید. ذهن مانند باغی است که در آن یا گل می روید یا علف هرز.

13) قانون تکرار

تمرین و تکرار بهای به دست آوردن مهارت است. چیزی را که مدام و مرتب تکرار می کنید به صورت یک عادت جدید ذهنی و عملی درمی آید. رشد فکری و احساس رضایت و خشنودی نتیجه کنار گذاشتن عادت های گذشته و جایگزین کردن تمرین ها و عادت های جدید است. شما می توانید رویکردها، توانایی ها و کیفیات خوشبختی و موفقیت را در خود بپرورانید، به این صورت که قوانین موفقیت را آن قدر برای خود تکرار کنید تا جزئی از شخصیت تان شوند.

14) قانون تلاش غیرمستقیم

در روابط با دیگران غیرمستقیم عمل کردن بیشتر باعث موفقیت می شود. برای اینکه یک دوست خوب داشته باشید باید یک دوست خوب باشید. اگر می خواهید روی دیگران تأثیر بگذارید باید شما هم از دیگران تأثیر بگیرید. برای ایجاد و حفظ روابط دوستانه باید اول خودتان یک فرد دوست داشتنی باشید.

15) قانون تلاش معکوس

هر چه بیشتر بکوشید تا به زور رابطه خوبی با دیگران ایجاد کنید کمتر موفق خواهید شد. برای ایجاد یک رابطه خوب کافی است فقط راحت باشید، خوتان باشید و از لحظاتی که با دیگران هستید لذت ببرید.

16) قانون بخشش

سلامت روانی شما دقیقاً بستگی دارد به اینکه تا چه حد می توانید کسانی را که با اعمالشان به نحوی به شما آسیب رسانده اند به راحتی ببخشید. بسیاری از ناراحتی ها و بدبختی ها ناشی از ناتوانی در بخشیدن دیگران است. این عدم توانایی منجر به مقصر شمردن دیگران و احساس کینه و نفرت نسبت به آنها می شود.

17) قانون پذیرش واقعیت

مردم تغییر نمی کنند. آنها را همان طور که هستند بپذیرید. سعی نکنید دیگران را عوض کنید یا انتظار داشته باشید تغییر کنند. شما نتیجه نگرش خودتان را می بینید. کلید داشتن روابط خوب با دیگران، پذیرش آنها به همان صورتی است که هستند.

18) قانون حداکثر

بشر همیشه سعی می کند در قبال صرف وقت، پول، تلاش یا احساس خود بیشترین نتیجه را حاصل کند. در انتخاب بین کمتر یا بیشتر، ما همیشه بیشتر را انتخاب می کنیم. بنابراین، ما مردم اصولاً در انجام هر کاری حریص هستیم. این ویژگی نه خوب است و نه بد، این فقط یک واقعیت است.

19) قانون خوش بینی نابجا

خوش بینی مانند چاقوی دو لبه است که می تواند هم به شکست و هم به موفقیت منجر شود. در تجارت، هر کاری دو برابر آنچه فکر می کنید هزینه دارد و سه برابر مدت زمانی که پیش بینی می کنید به طول می انجامد.

20) قانون رضایت مشتری

در تجارت هر کسی مشغول حفظ رضایت مشتری است و همیشه حق با مشتری است. مشغولیت ذهنی تاجران موفق ارایه خدمات بهتر به مشتری است.

کلمه زشت "خیانت"

ای کسانی که خیانت می کنید
لااقل محبوبتان را به کسی بفروشید
که یک سَر گردن از نفر قبلی سَر باشد
و محبوب سابقتان حداقل فقط دلش برای خودش بسوزد
نه اینکه به خاطر حُسن انتخاب شما دلش به حال شما هم بسوزد
.........و بهانه ای برای دلداری خودش نیابد

و مدام از خویشتن بپرسد من را به چیه این نَسناس فروخت؟


پ.ن: کاش یاد بگیریم به تنهایی همدیگر تجاوز نکنیم

چکامه زیبای "زندگی" گرد آورده ازعصیان فروغ فرخزاد



آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم

همه ذرات جسم خاکی من
از تو، ای شعر گرم، در سوزند
آسمانهای صاف را مانند
که لبالب ز بادهء روزند

با هزاران جوانه می خواند
بوتهء نسترن سرود ترا
هر نسیمی که می وزد در باغ
می رساند به او درود ترا

من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهای رویایی
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم، پر شدم، ز زیبائی

پر شدم از ترانه های سیاه
پر شدم از ترانه های سپید
از هزاران شراره های نیاز
از هزاران جرقه های امید

حیف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب ترا
ز تو ماندم، ترا هدر کردم

غافل از آن که تو بجائی و من
همچو آبی روان که در گذرم
گمشده در غبار شوم زوال
ره تاریک مرگ می سپرم

آه، ای زندگی من آینه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ من بنگرد در من
روی آئینه ام سیاه شود

عاشقم، عاشق ستارهء صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام تست بر آن

می مکم با وجود تشنهء خویش
خون سوزان لحظه های ترا
آنچنان از تو کام می گیرم
تا بخشم آورم خدای ترا!

بهار 1337 - تهران

بغض جاده

اتوبان‌ها چه می‌فهمند
از اندوه زنی تنها
در حجم سپید یک ماشین
که فشار انگشت‌های پای راست‌اش بر پدال
بستگی به شدت فشار بغض در گلویش دارد
...
اتوبان‌ها چه می‌دانند
از خاطرات دو طرفه‌ی یک خیابان بلند
با چنارها
و سپیدارهای غمگین‌اش
که درست کمی پس از عزیمت تو
یکطرفه‌اش کردند...

اتوبان‌ها که نمی‌دانند
لخته‌های یاد تو
ماه‌هاست
نومیدانه
در دهلیزهای قلب یک زن
به زندگانی بی‌مفهوم خود ادامه می‌دهند. .

چکامه زیبای "سپیده عشق"گرد آورده ازدیوار فروغ فرخزاد


خسته و زخمی دست آدمکهای بدم... !!!

  

شیشه ای می شکند ...
یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟
مادری می گوید...شاید این رفع بلاست
یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی
مثل یک کودک شیطان آمد، شیشه ی پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرورشکست،
عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را بر می داشت...
مرحمی بر دل تنگم می شد...
امشب اما دیدم... هیچ کس هیچ نگفت،
قصه ام را نشنید... از خودم می پرسم
آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟
دلم سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا؟...  

 

پ.ن: گرد یک دریاچه سپیده دم را انتظار می کشند هم شکارچی و هم مرغابی!

دل نیست کبوتر ...که چو برخاست... نشیند

 

 

 

ما چون ز دری پای کشیدیم ...کشیدیم

امید ز هر کس که بریدیم... بریدیم

دل نیست کبوتر ...که چو برخاست... نشیند

از گوشه بامی که پریدیم ... پریدیم

رم دادن صید خود ...از اغاز غلط بود

حالا که رما ندی و رمیدیم ...رمیدیم

کوی تو که باغ ارم و روضه خلد است

انگار که دیدیم ندیدیم ... ندیدیم

صد باغ بهار است و صلای گل وگلشن

گر میوه یک باغ نچیدیم ... نچیدیم

سر تا به قدم... تیغ دعاییم و تو غافل

هان واقف دم باش رسیدیم ...رسیدیم

وحشی سبب دوری و این قسم سخنها

ان نیست که ما هم نشنیدیم ...شنیدیم

 

وحشی بافقی

حس زنانه

حس زنانه خیلی چیزها را می فهمد... همیشه هم, ما زن ها تاوان این حس را داده ایم.

تاوان زودتر فهمیدن ها، رد گرفتن ها، حدس زدنهای قریب به یقین، تغییرات خلق و خوی طرف مقابل را فهمیدن، دست آخر هم تغییرات را تحلیل کردن!

این بلاها را آن سیگنال های لعنتی که خواب و بیداری نمی شناسد،همیشه و همه جا ذهنمان را درگیر می کند به سرمان می آورند. همان منشورهای لعنتی اضافی توی شبکیه چشممان، همان زاویه دید باز تر، همان توانایی جادویی مان در تحلیل و رمز گشایی نشانه های کلامی و فراکلامی رابطه هامان!

حس زنانه همچین چیزی است ... داری ظرف ها را آب می کشی ، یا کتاب می‌خوانی، یا گوجه‌فرنگی‌ها را خرد می‌کنی، یا دوش می‌گیری، یا ... و بعد ناگهان می‌فهمی. می بینی...برایت روشن می شود...مفهوم، واضح و غیر قابل انکار می آید زل می زند توی چشمت...

آن وقت تو چیزی را دیده‌ای و دیگر کاری نمی‌توان کرد. نادیده‌اش نمی توانی بگیری.

دلم می‌خواست حس زنانه‌ام یک بار، فقط همین یک بار، اشتباه کرده باشد، دروغ گفته باشد... اما نگفته بود...!!!

من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد ...

 

 

 

می دانی رفیق بدترین نقطه ی دنیا کجاست ؟ نقطه ای از زندگی که احساس کنی به هیچ کس و هیچ چیزی دیگر احساسی نداری ...نه عاطفه ای نه تنفری... پوچ، خالی ...نقطه ای درست در مرکز خلا... جایی که بین وجود داشتن و نداشتن مرزی نیست... جایی که احساس کنی نه دوست داری یک قدم به جلو برداری و نه یک قدم به عقب... بی تفاوتی محض !!!

   نه لبخندی جذبت می کند که همواره در قاب هر لبخندی ناگهان نیش زهرآگین ماری را تصور می کنی که زخم زدنت را انتظار می کشد و نه گریستنی به اندوه می کشاندت زیرا که اشک ها  دیر زمانی است آیینه دل ها نیستند... دست ها را دام می بینی و محبت ها را مرداب هایی که تو را به درون خودشان می کشند تا ببلعند... نه "دوستت دارم" های رنگ باخته بی قرارت  می کند و نه عشق های به هوس آمیخته " هوایی ات...  بدترین نقطه ی دنیا جایی است که این روزها ایستاده ام !

   وقتی که با آدم ها همدردی می کنی به جای بوسه سیلی ات می زنند وقتی که محبت می کنی محنت می بخشند. نمی شود خوب بود رفیق ! بد بودن  هم از پس دل من بر نمی آید... .

"رفیق"... چه واژه ی نایاب از دست رفته ای است... چه قدر درد دارد این کلمه وقتی که رفاقت و رذالت با هم آمیخته باشد  به کدام شانه می شود اعتماد کرد و یک دل سیر گریست ؟

سیاه می بینم ؟نه !!! همان خاکستری محض است این روزها! خاکستری به گمانم  وقتی میان رنگ ها زاییده شد که سپیدی ها چرک آلود شدند...کم کم... یادشان رفت روزی می درخشیدند... این رنگ هم برایشان عادی شد و بعد همه خاکستری صدایشان زدند ! این روزهای خاکستری پاسخ دست هایی است که روزی به محبت فشردم... پاسخ شانه ای که همیشه تکیه گاه بود نه آوار... پاسخ چشم هایی که در اندوه شریک بود و در شادی شریک... خاکستری... خاکستری... خاکستری ...هدیه ی ارزشمند ادم های دور و برم! گله ای نیست .همیشه این رنگ من را به یاد قیصر می اندازد و دیوانه ام می کند... .

 در ارتفاع لحظه های تنهایی ام ،وقتی در اوج اندوه با هزار پرسش بی پاسخ گریبانگیر شده ام ...چشم های سپیدم را به تیرگی آسمان این روزها می بخشم  و در بدترین نقطه ی دنیا ...پیراهن خونی این دل صد پاره را به اهتزاز در می آورم و فریاد می زنم:

 هی رفقای این حوالی سلام ! خانه ی دوست کجاست؟ 

اولین تپش های عاشقانه ی قلبم

اولین تپش های عاشقانه ی قلبم
این نامه را از بین تمام نامه های فروغ فرخزاد به همسرش پرویز شاپور انتخاب کردم .نامه ای پس از جدایی... شاید دو دوست واقعی بودند اما نمی توانستند یکدیگر را خوشبخت کنند. روح آزاد فروغ با نگاه سنتی شاپور یکجا جمع نمی شد.









پرویز عزیزم

ساعت 10 شب است همه خوابیده اند و من تنهای تنها توی اتاقم نشسته ام و به تو فکر می کنم  اگر بگویم حالم خوب است دروغ گفته ام چون سرگردانی روح من درمان پذیر نیست و من می دانم که هرگز به آرامش نخواهم  رسید .در من نیرویی هست.نیروی گریز از ابتذال و من به خوبی ابتذال زندگی و وجود را احساس می کنم  و می بینم  که در این زندان پایبند شده ام .من اگر تلاش می کنم برای این که از اینجا بروم تو نباید فکر کنی که من دیدن دنیاهای دیگر و سرزمین های دیگر جالب و قابل توجه است نه ! من معتقدم که زیر آسمان کبود انسان با هیچ چیز تازه ای برخورد نمی کند و هسته زندگی را ابتذال و تکرار مکررات تشکیل داده و مطمئن هستم که برای روح عاصی و سرگردان من در هیچ گوشه دنیا پناهگاه و آرامشی وجود ندارد .من می خواهم زندگی ام بگذرد .من زندگی می کنم برای این که زودتر این بار را به مقصد برسانم  نه برای این که زندگی را دوست دارم .پرویز حرف های من نباید تو را ناراحت کند .امشب خیلی دیوانه هستم .مدت زیادی گریه کردم .نمی دانم چرا فقط یادم هست که گریه کردم  و اگر گریه نمی کردم خفه می شدم .تنهایی روح مرا هیچ چیز جبران نمی کند .مثل یک ظرف خالی هستم و توی مرداب ها دنبال جواهر می گردم .پرویز نمی دانم برایت چه بنویسم کاش می توانستم مثل ادم های دیگر خودم را در ابتذال زندگی گم کنم  .کاش لباس تازه یا یک محیط گرم خانوادگی و یا یک غذای مطبوع می توانست شادمانی را در لبخند من زنده کند .کاش رقصیدن دیگران می توانست مرا فریب بدهد و به صحنه های رقص و بی خبری و عیاشی بکشاند ...آخ تو نمی دانی من چقدر بدبخت هستم .من در زندگی دنبال فریب تازه ای می گردم  ولی افسوس که دیگر نمی توانم خودم را گول بزنم .من خیلی تنها هستم .امروز خودم را در آینه تماشا می کردم .حالا کم کم از قیافه خودم  وحشت می کنم .آیا من همان فروغ هستم همان فروغی هستم که صبح تا شب مقابل آینه می ایستاد و خودش را هزار شکل درست می کرد و به همین دلخوش بود ؟ این چشم های مریض،این صورت شکسته و لاغر و این خط های نابهنگام زیر چشم ها و پیشانی مال من است ؟ ...پرویز جانم استقامت کار آسانی نیست .ناامیدی مثل موریانه روح مرا گرد می کند ولی در ظاهر روی پاهایم ایستاده ام ...اما حقیقت این است که خسته هستم می خواهم فرار کنم .می خواهم بروم گم شوم .دلم  می خواست یک نفر بود که من با اطمینان سرم را روی سینه اش می گذاشتم و زار زار گریه می کردم .یک نفر بود که مرا با محبت می بوسید .بدبختی من این است که هیچ عاملی روحم را راضی نمی کند گاهی اوقات با خودم فکر می کنم  که به مذهب پناه بیاورم و در خودم نیروی ایمان را پرورش بدهم .بلکه از این راه به آرامش برسم .اما خوب  می دانم که دیگر نمی توانم خودم را گول بزنم روح من در جهنم سرگردانی می سوزد و من با نا امیدی به خاکستر ان خیره می شوم و به زن های خوشبختی فکر می کنم  که توی خانه ی شوهرهایشان با رویاهای کودکانه ای سرگرم اند و با لذت خوشگذرانی های گذشته شان را نشخوار می کنند ...آرزوی من خوشبختی توست و دوستت دارم .

تو را می بوسم
فروغ

*پی نوشت: این نامه انتخابی از کتاب «اولین تپش های عاشقانه ی قلبم» و رونوشتی از احساسات این روزهای من است... روزهای خاکستری خاکستری خاکستری... کاش زنده بودی فروغ ... تا برایت می گفتم که این روزها من هم شبیه تو بیش از همیشه بی قرار رسیدن چراغی در این تاریکی... و داشتن پنجره ای هستم رو به ازدحام کوچه ی خوشبخت !